سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهمونی به صرف خجالت!!! (پنج شنبه 86/10/13 ساعت 9:43 عصر)
 

 کلی از خوشمزگی های روزای عید به مهمون بودن و مهمون شدن!!اما وای به اون لحظه ای که پای شیطون  به این مهمونی ها باز بشه!!ولی خیلی راحت میشه پاشو از بیخ قطع کرد وملائک و به حضور دعوت کرد!

روز عید بود و ما هم از مدعوین یکی از این مهمونی های خانوادگی بودیم خیلی خوشحال و خرسند بعد از پوشیدن لباسای پلو خوری و فراهم کردن مقدمات یک مهمونی روز عید دل و زدیم به ترافیک تهرون و راهی شدیم.بعد از مدتی بس طولانی رسیدیم منزل عمه خانم!پس از کلی روبوسی عید مبارکی گفتن،خوشحال از انجام فریضه ی صله ی رحم ،مشغول بهره مندی از تدارکات مهمونی بودیم و همه چیز خیلی عادی سپری می شد؛اما اصل مطلب از اینجا بود که عمه خانم اعلام کرد امشب می خواستم به همه عیدی بدم که فکر کردم اگه یه مسابقه برگزار کنیم عیدی رو تو قالب جایزه بدیم بهتر باشه ؛هر کسی بتونه پنج دقیقه درباره ی غدیر صحبت کنه برنده است ؛همه هم باید شرکت وگرنه از شام خبری نیست!!اولش یه کم خنده دار بود!یه مهمونی خانوادگی که قرار بود برای چند دقیقه به یک محیط فرهنگی تبدیل بشه!یاد مدرسه مربی های پرورشی افتادم!اما وقتی عمه خانم کادوهای کادو پیچ نشده رو رو کردتازه فهمیدم چه قدر قضیه جدیه!با خودم فکر کردم که چه کار جالبی !به جای اینکه دور هم بشینیم و گوشت برادر و خواهر  مرده تناول کنیم ؛هم خودمونو محک می زنیم هم یه چیزی یاد می گیریم.تو همین فکرها بودم منو صدا زدن و گفتن از شما شروع می کنیم!پنج دقیقتون شروع شد بفرمایید!!من که کاملا شکه شده بودم گفتم چرا اول من؟؟!!!همه گفتن بالاخره شما درس خونده ی این رشته هاییدو...!زود باشید داره وقتتون میره!!من اینقدر هل شده بودم که حتی یادم رفت بسم الله بگم!خلاصه درسهای دینی و تاریخم و سرهم کردم و خودم و کشتم شد نزدیک سه دقیقه و بعدشم به خاطر مکث طولانی سوختم و از دور مسابقه خارج شدم!!شروع کردم به اعتراض که آخه ای چه وضعشه!آدم درباره ی مسئله به این مهمی که بداهه گویی نمی کنه !بدون هیچ زمینه ی فکری ؟؟؟متولیان مسابقه گفتن که ما هدفمون همینه که ببینیم  بعد از یه عمر بچه شیعه بودن به اندازه ی پنج دقیقه در باره ی غدیر اطلاعات داریم یا نه؟؟!!نفرات بعداز من همه داستان غدیر و گفتن و تکرار مکررات کردن باز هم نتونستن پنج دقیقه رو کامل کنن!!قابل ذکر که تمام جمع افراد تحصیل کرده بودن وحتی لیسانسه ی حوزه علمیه هم حرفی برای گفتن نداشت!دو نفر هم حاضر شدن حتی بهشون شام ندن ولی مجبور نشن صحبت کنن!!یه نفرم اومد کلک بزنه این طوری شروع کرد که:بله ؛پیامبر(صلی الله علیه وآله)از مدینه به سمت مکه حرکت کردند و همین طور رفتند و رفتند و رفتند و رفتندو .....!!بعد از این که همه خودشو نو محک زدن من یه فرصت دوباره خواستم آخه یه مطلب ناب یادم اومده بود که دوست داشتم بگم حالا چه مسابقه باشه چه نباشه!!شروع کردم به صحبت کردن بالاخره پنج دقیقه تمام شد!! مسابقه بچه ها هم کلی جالب بود؛حتما خاطره ی خوبی از عید غدیر تو ذهنشون گذاشت .بعد از مسابقه هم یه مقدار بحث علمی کردیم و بعد هم اهدا جوایز و ...!!این همه صغری و کبری چیندم اینو بگم که دیدید چه قدر ساده میشه دور هم شاد بود و به جای همراه شدن با قهقه های شیطون لبخند

خدارو هدیه بگیریم و اما مطلب مهم دیگه این که((من هنوز شیعه نیستم))شما جه طور!!؟؟

 





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 11910 بازدید
  • درباره من

  • مهاجر
    مهاجر
    همه چیز در اثر تابش تشعشعات خورشید رنگ می بازد ولی این من بودم که استثنای این قاعده گشتم وبا تابش مهر مهدی رنگی تازه یافتم.
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  • آهنگ وبلاگ من
  •